آدولف هیتلر، مردی فراتر از یک افسانه
“به نام خدا”
آدولف هیتلر، مردی فراتر از یک افسانه؛
نویسنده:
تهیه شده در تیم مطلب ایرانشهر
انجمن علمی پژوهشی ایرانشهر
مردی که بیش از دیگران جرئت داشت و البته بیش از دیگران هم موفق بود؛کسی که هدف هایش را بالاتر قرار داد و البته بالاتر هم رفت؛او کسی بود که در زندگی مردمان اطرافش عمیق تر و بهتر از دیگران کنکاش می کرد؛ و او کسی بود که نیروی حقیقی حیات بشر را بهتر و عمیق تر از دیگران درک کرده و به نسل بشر نشان داد.
و اما امروزه او منفور ترین مرد تاریخ است؛ تنها چند صد هزار مرد و زن در سراسر دنیا، زاد روز او را با شادی و شور بسیار جشن گرفته و گرامی می دارند؛ در شرایطی که کل رسانه ها و مطبوعات و افراد قلم به دست در جهان،تمامی سیاستمداران و اشخاص سرمایه دار، او را به عنوان نمادی از نفرت می شناسند؛ اما دلیل بزرگی و عظمت شخصیت این قهرمان چیست؟!
افراد اندکی هستند که قدرت و محبوبیت را در یک درجه می دانند؛ در این زمان اگر از مردم سوال شود محبوب ترین افراد تاریخ چه کسانی هستند؟ آن ها اسامی همچون الویس پریسلی،بیلی گراهام،جان کندی، مایکل جکسون و دیگر چهره های سیاسی یا ورزشی و یا سرگرمی را ،به زبان می آورند.
اما اگر درباره منفور ترین شخصیت تمام دوران ها از مردم سوال شود،حداقل ۵۰ درصد تا ۷۰ درصد آرا برای یک شخص است: آدولف هیتلر؛این انتخاب البته به یاری تبلیغات وسیع رسانه ها درباره اوست، نه انتخابی که بر اساس دانش و آگاهی مردم باشد.
اگر بخواهیم معیار بزرگی یک شخص را با شخصیت و منش او اندازه گیری کنیم، هیچ شخصی در اندازه آدولف هیتلر قدرتمند نبود؛وی قدرت و عظمتی بسیار بالا داشت.
زمانی که کاراکتر هیتلر را با دیگر رهبران سیاسی قرن ۲۰ مقایسه کنیم، او مانند غولی میان کوتوله ها به نظر می آید.
در مقام مقایسه، می توان سلایق و کارهای شخصی او را مقابل وینستون چرچیلی قرار داد که به مست کردن و سیگار کشیدن علاقه وافری داشت؛ می توان اعتماد و دوستی بین او و همرزمانش در عرصه سیاست و جنگ را با استالینی مقایسه کرد که بسیاری از همرزمان سابقش را به دلایل مختلف به قتل رساند و از میان برد. و می توان شخصیت صادق و قاطعش را با روزولتی مقایسه کرد که اهل دوگانگی در رفتار و گفتار بود.
در مقام قدرت شخصیتی و روحیه ، او مردی بود که از ابتدا ماموریتی مشخص داشت؛او از زمان نوجوانی تا لحظه مرگ ، به اندیشه هایی ورای تفکرات معمول فکر می کرد و افق های وسیع تری را نسبت به دیگر مردم می دید.مانند این که قدرتی والا او را مامور کرده بود تا زندگانی اش را صرف ملت خودش کند.
زمانی که هیتلر به دلیل توطئه برای بر اندازی جمهوری وایمار در زندان بود،دلیل روحیه بالا و اشتیاق در راهی که داشت را اینگونه بیان می کند:
«ما باید برای حفظ و نگهداری نژاد خود کوشا باشیم و اسبابی مهیا کنیم تا نژاد ما همواره خالص بودن و یکدستی اش را حفظ کند. اینگونه می توانیم برای ماموریتی که خالق جهان بر دوش ما نهاده آماده باشیم..»
فلسفه ناسیونال سوسیالیسم اهمیت نسل بشر را در ویژگی های ساده هر نژاد می بیند.
و همچنین فلسفه ناسیونال سوسیالیسم به یاری درونی ترین نهاد های اراده طبیعی بشر پاسخ می دهد؛ رقابت آزاد بین نیروهای طبیعت تا آنجا که قوی ترین نسل بشر، بتواند آزادانه به دور از قدرت دیگر اعضای بشر به رشد و تکامل بپردازد.
همچنین، والا ترین هدف آرمان ناسیونال سوسیالیسم حفاظت از نهادهای جامعه است که موجب تولید فرهنگ آن جامعه می کردد و زیبایی و تکامل آن قوم را سرعت می بخشد.ما آریایی ها وجو دولت ملی را سرپناهی برای حفظ حریم ملت می دانیم؛که نه تنها ملت و نژاد را از گزند های خارجی حفظ می کند، بلکه آن را رشد و ارتقا می دهد و به بالاترین نقطه آزادی طبیعی می رساند.
دولت ناسیونال سوسیالیست باید نژاد را در مرکز زندگی مردم و مرکز توجه خودش قرار دهد؛ این دولت باید فرزندان ملت خود را همچون گنجینه با ارزشی نگاهبانی کند، و در راه آموزش صحیح آن ها از هیچ تلاشی دریغ نورزد؛ تا روزی که این نسل ،ملتشان را در نبردی نهایی یاری کند..
هر کسی که بخواهد در این دوره در تاریکی شب شمعی بیافروزد ، دوره ای که از درون پوچ و مریض شده است ، حتما باید شجاعتی داشته باشد تا بتواند پرده از راز این بیماری بردارد . این باید دغدغه ی اصلی جنبش ناسیونال سوسیالیسم باشد : کوته بین ها را به گوشه ای کشاندن ، جمع کردن و سازماندهی صفوف هم میهنان کسانی که توانایی ایستادن در صفوف اول مبارزه برای فلسفه ی تازه زندگی را دارند…
ما انقدر ها هم ساده نیستیم که ممکن بود ناسیونال سوسیالیسم دوره ای کامل ایجاد کند .
ولی این بدین مفهوم نیست که از تعهدات ما نسبت به اشتباهات سازمان یافته ، شکست بیماری ها ، و کوشش برای آرمان نمی کاهد . واقعیات استوار و خشن سوگند ما تنها محدودیت های بیشتری میسازد . با این دلایل فرد باید برای هدف نهایی از هیچ تلاشی فروگذاری نکرده و بیشتر از اینکه می تواند یک سیستم قضایی را رها کند زیرا اشتباهات درآن رسوخ کرده یا بیشتر از درمانی فراموش شده چون همیشه بیماری بر ضد آن است و تهی مایگان نباید این چنین افراد را سرزنش کنند .
ما ناسیونال سوسیالیست ها می دانیم با این مفهوم ما به عنوان انقلابیون ایستاده و شناخته میشویم . ولی فعالیت های ما نباید بگونه ای باشد که نیازی به تایید شدن توسط ارزش ها یا ضد ارزش ها این دوران داشته باشد ،اما با ملزم ساختن تعهدات به حقیقتی که میشناسیم .(mein kampf)
جبهه مقابل هیتلر ، چرچیل و رزولت سیاستمداران حزبی بودند که تنها به روح و اهداف سیاست های حزبی اهمیت داده . شکوه و اهداف غیر شخصی حقیقتا برای آنها مفهومی نداشت . تنها چیزی که مدنظر داشتند ارزش ها و هنجارهای زمان خود بود : نتایج انتخابات بعدی ، تحسین شدن توسط مطبوعات چاپلوس ، رای ها . تنها استالین تحقیر هیتلر را گسترش داد . تنها استالین انگیزه ی مخالفت با هر توافقی را برای یک ایده غیر شخصی داشت . اما استالین برای یک آرمان بیگانه خدمت میکرد ، ساختار اندیشه های مارکسیسم یهودی یک ایدئو لوژی بیگانه که استالین در خدمت آن بود .
مادامی که هیتلر برای نبرد زندگی با یک هوش خدادادی خدمت میکرد، استالین با غریزه ای دولت گرایانه و خونریز به مارکسیسم در حال خدمت بود . یک مقایسه بین سیر زندگی این افراد ما را به این سمت میکشاند که چه کسی از لحاظ روحانی والاتر بوده است. چرچیل و رزولت در یک دستگاه سیاسی رشد پیدا کرده بودند .آنها در یک سیستم اجتماعی ارتزاق میکردند ، از دفتری به دفتر دیگر ، چنگ زدن به هر موقعیتی برای پر کردن شکم .اما یک شرط آنها را بدرون صحنه ی جهانی کشید نه تلاششان!!!
استالین صحنه ی بیشتری در تاریخ نسبت به متحدان غربی اش بنام خود زد و او با اختلاف از هردوی آنها قوی تر بود . اون ادم محکم ،بیرحم ، و بینهایت نیرنگ باز و کاملا مصمم بود که بر همگان برتر شود ، مهم نبود چه مانعی بر سر راه هست . حتی کوشش او برای قدرت و برتری درون حزب بلشویک و رهبران پیشینش وجود داشت.
او کاملا یک رهبر دولتی بود که برای برتری درون حزبی مبترزه میکرد نه یک نو آور یا یک کاوشگر!
تنها ادولف هیتلر بود که به معنای واقعی از هیچ شروع کرد و در طول تمرین برای ابر قهرمان شدن اساس اندیشه هایش را پایه گذاری کرد. در سال ۱۹۱۸ ، در حال طی کردن طول درمان بخاطر حملات شیمیایی انگلستانی ها، او تصمیم گرفت برای رسیدن به آرمانش وارد سیاست شود . او یک جوان ۲۹ ساله بی ارزش بود ، بدون پول ، خانواده ، هیچ دوستی یا ارتباطی ،بدون هیچ تحصیلات آکادمیکی و هیچ تجربه ای نداشت.
لیبرالها ، یهودیان ، و کمونیست ها کشورش را میچرخاندند و او و دیکرا ن را وانیراشتند تا تقاضای کمک بیگانگان را کنند.
پنج و نیم سال بعد او محکوم به پنج سال زندان برای فعالیتهای سیاسی اش شد ، دشمنانش تصور کردند که این آخر کار و جنبش اوست.
اما کمتر از ۹ سال بعد از محکومیتش او صدراعظم آلمانشد ، قوی ترین و پیشرفته ترین ملت اروپا حالا در فرمان او بود . او جنبش ناسیونال سوسیالیسم را ساخت و آن را به سمت پیروزی بر سازمان های مخالفش شامل محافظه کاران ، لیبرال ها ، کمونیست ها و یهودی ها سوق داد.
او سپس آلمان را دگرگون کرد، آن را از بحران اقتضادی که در آن گرفتار بود بیرون آورد ( در حالیکه آمریکایی ها در دوران ریاست جمهوری رزولت روزگار خود را در گرمخانه ها سپری میکردند!) و آلمان را تبدیل به ابرقدرت جهانی کرد!
بازپس گیری مناطق جداشده در جنگ جهانی اول، برانگیختن نیروی علمی و هنری آلمان و به تحسین واداشتن ملت های جهان (در بعصی موارد افتخارات هیتلر باعث رشک و کینه ورزی به او شد ) همه از افتخارات او محسوب میشود که در تاریخ جهان به سختی یافت میشود . حتی کسانی که بزرگی دست آوردهای او را نمی فهمند بایستی او را تصدیق کنند.
اما مفهوم واقعی کار های هیتلر چه بود؟
یکی از ستایشگران هیتلر ، ساویتری داوی، پاسخی ادبی به ما میدهد . او می نویسد:
” ماهیت ناسیونال سوسیالیسم نه تنها باعث شکوفایی آلمان و زمان ما میشود بلکه باعث شکوفایی نژاد آریایی و خود نسل بشر و هر عصری خواهد شد .
ناسیونال سوسیالیسم سرانجام بیان میکند که دانش تمام نشدنی و راز آمیز بر طبق کدام ماهیت به وجود می آید و می آفریند:
خرد جمعی جنگل های باستانی ، اعماق اقیانوس و گوی ها معلق در تاریکی آسمان ها ؛ و…. این شکوه آدولف هیتلر هست نه صرفا بخاطر این که به آن هوش یزدانی باز گشته است _ بدنامی شیفتگی احمقانه بشر به هوش _ افتخار کودکانه اش به پیشرفت _کوشش جنایتکارانه اش برای به بند کشیدن طبیعت _و دگرگونی آن به پایه ای برای سیاست های نو پروری در پیرامون جهان، و دقیقا حال حاضر ، در جهانی اشباع شده. فوق متمدن، و از لحاظ تکنولوژی گسترش یافته ،در اخرین عصر تاریکی… “
( ساویتری داوی، آذرخش و خورشید [ جهان ناسیونال سوسیالیست جلد یکم صفحه ۶۱]
بسیار ملا آور است سنجشی بین کارهای هیتلر و هم عصر های او ، زیرا کارهای او فرا تر از سیاست ها ، اقتصاد ، فراتر از ناسیونالیسم است. او یک حکومت قدر مند و مدرن را به تکاپو انداخت و ان را به خدمت به نژاد گماشته تا نژاد ما بتواند به عنوان یک سرباز نیروی زندگی خدمت کند .
هر جوان با هوش از هر ملتی در اروپا ، و از تمامی ملت ها ی پیرامون جهان که این اهمیت را درک کرده گردآمده تا به او خدمت کنند و برای هدف اوبجنگند، حتی به بهای سرزنش شدن وطردشدن از سوی هم میهنان کوته فکر و نادان.
هرگز نبوده است نیروی جنگی زبده ای که با اس اس برابری کند ، نیرویی که پس از جنگ جهانی ۲ غیر المانی هایش بیشتر از آلمانی هایش هستند .
جنگ ، البته ، از طرف بدگویان به عنوان شکست هیتلر یا حتی نشانه ای از نبود بزرگی و شکوه در وجود او قلمداد میشود .
این صرفا نشان میدهد که او تنها یک انسان بود نه خدا ، حتی اگر خواسته ی ایزدی همراه او باشد ، و اینکه او جادوگر نبود. او نمی توانست تا ابد از خود در برابر دولت هایی که می خواستند او را به زیر بکشند و دستاوردهای او را نابود کنند آفند کند، و به همین خاطر آنها و هم پیا له هایشان می توانستند مانند پیش به تجارتشان باز گردند، حتی اگر هیتلر دستاوردهای بهتری را نسبت به رقبایش نمایش میداد.
و چه چیزی در یک بازه ی طولانی در نظر گرفته خواهد شد در تایید کردن اینکه جایگاه هیتلر ربطی به برد و باخت در جنگ ندارد، اما آیا او یا رقبایش جنگ را بردند یا کسانی که برای حقیقت و تعالی بشر خدمت کردند . ما تنها باید به پیرامون خود نگریسته تا درک کنیم آنها پیروز نشدند.
آخرین سخنرانی آدولف هیتلر در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵
نویسنده:
تهیه شده در تیم مطلب ایرانشهر
انجمن علمی پژوهشی ایرانشهر
جالب بود
دیدگاهی جدید و قابل احترم
خنثی کننده دروغ های تاریخی
بسیار منطقی بود
درود و سپاس از شما